گنجور

 
سلیم تهرانی

عاشق پرشِکوه خاموش از تغافل می‌شود

طوطی از آیینه چون رو دید، بلبل می‌شود

فارغ از زخم خس و خاریم کز فیض چمن

دامنت ما خود به خود چون غنچه پر گل می‌شود

دست و پایی زن، که نبود در شمار زندگان

هرکه چون من نقش دیوار توکل می‌شود

حاصل سرمایهٔ خاشاک معلوم است چیست

در گلستانی که سودا با زر گل می‌شود

عاشقان دارند غوغا در شهادتگاه عشق

فتنه‌ها در خیل شاهان بر سر پل می‌شود

بعد مردن، از پریشانی به خاک من سلیم

تخم هر گل را که افشانند، سنبل می‌شود