گنجور

 
جامی

باز گل اسباب معشوقی به بستان ساز کرد

بلبل بیدل نوای عاشقی آغاز کرد

خوش برآمد فال برگ بزم عشرت ساختن

چون صبا بهر تفؤل دفتر گل باز کرد

در چمن هر غنچه رازی داشت در دل سر به مهر

لطف باد صبح ما را واقف آن راز کرد

پای کوبان گشت گلشن کن که بهر مقدمت

سبزه هر جای از حریر سبز پای انداز کرد

از شکوفه بس که شد شاخ درخت آراسته

اهل دل را در هوایش مرغ جان پرواز کرد

سبزه برزد از زمین سرگل نمود از شاخ روی

بس که بلبل رفتگان باغ را آواز کرد

کرد فرش شاهدان دراعه را در پای گل

زاهد خود بین که عیب رند شاهد باز کرد

روح حافظ را صبا ز انفاس جامی تحفه برد

از خراسان چون گذر بر خطه شیراز کرد

آن سخندان لطف لفظ و دقت معنی چو دید

آفرین بر جودت طبع سخن پرداز کرد