بر ما دمی نمی گذرد بی شراب تلخ
تا چند همچو ابر توان خورد آب تلخ
شیرینی زلال طرب را ز گل بپرس
روزی ما چو سبزه ی میناست آب تلخ
آنجا که عشق غارت آسودگی کند
بادام تلخ را نگذارد به خواب تلخ
با یکدگر خوش است نشاط و غم جهان
ریزند ازان به شربت شیرین گلاب تلخ
فرهاد را به عشق ز حرف وفا سلیم
در کوه داده صورت شیرین جواب تلخ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بی لب توام به دهان قند ناب تلخ
در کام جام بی لب لعلت شراب تلخ
زان دم که دهر زهر فراق توام چشاند
شد در مذاق عیش مرا خورد و خواب تلخ
از دل که سوخت ز آتش غم چاشنی مگیر
[...]
وقت است بگذریم چو موج از شراب تلخ
بیرون کشیم گوهر خود را ز آب تلخ
کوثر چو سرو جا دهدش در کنار خود
هر کس گذشته است درین نشأه ز آب تلخ
اینجا به آب توبه ز لب زنگ می بشوی
[...]
ای خضر خو گرفته مذاقم به آب تلخ
بهتر بود ز آب حیاتم شراب تلخ
زاهد [جبین] سرکه فشان تو روبروست
انصاف نیست باز بگویی جواب تلخ
دلبرتر است لذت غفلت ز آگهی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.