گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت

همچو صبح از اثر داغ، گریبانم سوخت

هیچ جایی اثری نیست ز خاکستر من

آتش عشق تو از بس که پریشانم سوخت

کیست این شعله ی بی باک ندانم، کآمد

آنچنان در نظرم گرم که مژگانم سوخت

از سموم چمن عشق چو شاخ سنبل

استخوان ها همه در پیکر عریانم سوخت

کم ز پروانه نیم، لیک ندیدم هرگز

آن قدر گرمی ازان شمع که بتوانم سوخت

قاتلم را نشناسند درین بزم، که عشق

همچو پروانه به شب های چراغانم سوخت

سبزه ی دامن جویم، ولی از شوق سلیم

حسرت تشنگی ریگ بیابانم سوخت