گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

در دلم بگذشت و چشمم اشک بی‌تابانه ریخت

زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت

خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار

رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت

دست عقل از حلقه‌ی آشفتگانم دور کرد

همچو مویی کز سر زلف بتان از شانه ریخت

از سر دنیا دل من خوش به آسانی گذشت

مشت خاکی گویی از دامان این دیوانه ریخت

نیست ممکن کز سرشک دیده، دل رامم شود

چند بتوان در ره مرغ هوایی دانه ریخت

چشم مست او نگاهی کرد سوی من سلیم

در بن هر موی من پنداشتی پیمانه ریخت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت

در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت

آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست

لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت

در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت

خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت

تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل

دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت

خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست

[...]

بیدل دهلوی

بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت

رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت

حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل

پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت

فکر زلفت سینه‌چاکان را ز بس پیچیده است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
قصاب کاشانی

چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت

عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت

ریخت مرغ روح بی‌اندازه بر بالای هم

خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت

بس خرابی کرد چشمش با دل ما می‌توان

[...]

سعیدا

گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت

چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت

خون بلبل را به جوش آورد گل را رنگ داد

در چمن هر قطره صهبایی که از پیمانه ریخت

عشق دل ها را فشرد و چشم ها را آب داد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه