در دلم بگذشت و چشمم اشک بیتابانه ریخت
زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت
خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار
رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت
دست عقل از حلقهی آشفتگانم دور کرد
همچو مویی کز سر زلف بتان از شانه ریخت
از سر دنیا دل من خوش به آسانی گذشت
مشت خاکی گویی از دامان این دیوانه ریخت
نیست ممکن کز سرشک دیده، دل رامم شود
چند بتوان در ره مرغ هوایی دانه ریخت
چشم مست او نگاهی کرد سوی من سلیم
در بن هر موی من پنداشتی پیمانه ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به غم و احساس درد خود اشاره میکند. او میگوید که اشکهایش مانند دانههای تسبیح از دست میافتند و خانهاش به سوختن عادت کرده است. شاعر از جدایی و سردرگمی خود سخن میگوید و به بیهدفی زندگی اشاره میکند. او همچنین به عشق و زیباییهای زندگی اشاره میکند که در دلش امیدی باقی نمیگذارد. در نهایت، نگاه معشوقی را توصیف میکند که انگار در هر موی او، نشانی از محبت و شراب وجود دارد. به طور کلی، شعر پر از حسرت، عشق و دلشکستگی است.
هوش مصنوعی: در دل من احساسی عمیق و دردناک شکل گرفت و چشمانم ناخودآگاه پر از اشک شد. انگار که زاهدی در حال از دست دادن دانههای تسبیحش باشد و هیچ کنترلی بر اوضاع نداشته باشد.
هوش مصنوعی: خانهام با سوختن عادت کرده، به نظر میرسد روزگار رنگ این خرابه را از خاکستر پروانه میریزد.
هوش مصنوعی: عقل مرا از جمعیتی که در آن بینظمی و آشفتگی بود، دور کرد، مانند مویی که از موهای زیبا بر روی شانه میافتد.
هوش مصنوعی: دل من از تمام سختیهای دنیا به آسانی عبور کرد، مثل اینکه تکهای خاک از دامن این دیوانه افتاد.
هوش مصنوعی: غصه و اندوهی که از اشک چشم میریزد باعث نمیشود که دل من آرام بگیرد. چقدر میتوان در راه پرواز آزادی برای مرغ خیال دانه پاشید؟
هوش مصنوعی: چشم زیبا و جستوخیز او به من نگاهی انداخت، و همین نگاه او به گونهای بود که گویی هر رشته موی من مثل یک پیمانه پر از شراب است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت
در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت
آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست
لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت
در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره
[...]
آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت
خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت
تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل
دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت
خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست
[...]
بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت
رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت
حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل
پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت
فکر زلفت سینهچاکان را ز بس پیچیده است
[...]
چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت
ریخت مرغ روح بیاندازه بر بالای هم
خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت
بس خرابی کرد چشمش با دل ما میتوان
[...]
گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت
چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت
خون بلبل را به جوش آورد گل را رنگ داد
در چمن هر قطره صهبایی که از پیمانه ریخت
عشق دل ها را فشرد و چشم ها را آب داد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.