گنجور

 
سلیم تهرانی

درین حدیقه دل مستمند بسیار است

که دست کوته و شاخ بلند بسیار است

هنوز از تو مرا چشم التفاتی هست

وگرنه شکوه ی دشمن پسند بسیار است

قرار صید شدن چون دهد به خویش کسی

شکارپیشه فراوان، کمند بسیار است

ندیده چین جبین از بتان هند کسی

کم است سرکه درین ملک و قند بسیار است

خوش است آنکه نیفتد به چاره کار کسی

مباد چشم بد، ارنه سپند بسیار است

فغان من همه از بند هستی خویش است

چو نی اسیر ترا ورنه بند بسیار است

حدیث راز اناالحق ز دل توان دانست

درین ورق، سخنان بلند بسیار است

چو لاله می ز چه تنها خورد سلیم کسی

به کوی میکده رند و لوند بسیار است