گنجور

 
سلیم تهرانی

بیا که فصل خوش روزگار نزدیک است

زمان سیر گل و لاله زار نزدیک است

فتاده ام به طلسم قفس، چه چاره کنم

ز باغ دورم و فصل بهار نزدیک است

به حرف عشق، همین کوهکن بود امروز

که پاره ای سخن او به کار نزدیک است

نوید دولت دنیا چنان بود کز مهر

دهند مژده به مجرم که دار نزدیک است

چو نیست قوت یک گام رفتنم از ضعف

چه سود ازین که ره کوی یار نزدیک است

حدیث قرب وطن پیش من مگوی، چه سود

که سیل بادیه را کوهسار نزدیک است

به خانه می نتوان خورد در بهار سلیم

کنار کشت و لب جویبار نزدیک است