گنجور

 
سلیم تهرانی

به توبه هر که ز یک قطره ی شراب گذشت

تواند از سر عالم چو آفتاب گذشت

ز فیض باده پرستی، غم جهان بر ما

سبک رکاب تر از موج روی آب گذشت

چه دیدی از چمن روزگار چون بادام؟

چنین که عمر تو از غافلی به خواب گذشت

دلم ز ترک علایق خلاص شد از غم

به هیچ و پوچ ازین بحر چون حباب گذشت

خبر ندارم ازین ورطه، این قدر دانم

که موج ریگ بیابانم از رکاب گذشت

چو دید حال من، از کشتنم پشیمان شد

چو آتش آمد و از شرم همچو آب گذشت

سلیم هیچ نشد در جهان به من روشن

چو برق عمر من از بس به اضطراب گذشت