سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست

جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست

قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید

به سر خاک نشینان که مرصع خوانی ست

آشنایی همه جا از ره نسبت خیزد

مست را دوستی ابر ز تر دامانی ست

با چنین کوتهی عمر، بیان نتوان کرد

قصه ی طول امل را، که سخن طولانی ست

می دوند از پس و پیشم به تماشا خلقی

عشق را شور جنون، کوکبه ی سلطانی ست

در تمنای سجود در او کاسته ام

چون هلال آنچه ز من مانده به جا، پیشانی ست

نتوان گفت می کوثر و آب زمزم

شرح کیفیت لعل لب او وجدانی ست

چشم مستی که ربوده ست ز سر هوش مرا

شیر از نسبت او در پی آهوبانی ست

چاره ی زخم دلم مرهم عیسی نکند

خنجری نیست مرا چاک جگر، مژگانی ست

صحبت عشق و جنون گرم چو گردید سلیم

کشتی حوصله از شبنم می طوفانی ست