می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست
جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست
قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید
به سر خاک نشینان که مرصع خوانی ست
آشنایی همه جا از ره نسبت خیزد
مست را دوستی ابر ز تر دامانی ست
با چنین کوتهی عمر، بیان نتوان کرد
قصه ی طول امل را، که سخن طولانی ست
می دوند از پس و پیشم به تماشا خلقی
عشق را شور جنون، کوکبه ی سلطانی ست
در تمنای سجود در او کاسته ام
چون هلال آنچه ز من مانده به جا، پیشانی ست
نتوان گفت می کوثر و آب زمزم
شرح کیفیت لعل لب او وجدانی ست
چشم مستی که ربوده ست ز سر هوش مرا
شیر از نسبت او در پی آهوبانی ست
چاره ی زخم دلم مرهم عیسی نکند
خنجری نیست مرا چاک جگر، مژگانی ست
صحبت عشق و جنون گرم چو گردید سلیم
کشتی حوصله از شبنم می طوفانی ست