گدای کوی خراباتم و غمم این است
که باده آتش سوزان و کاسه چوبین است
مزاج باده پرستان گرفته ام در عشق
به جان ازان نبود رغبتم که شیرین است
ز بخت تیره به غیر از زیان مرا چه رسد
هزار زخم بر اعضا و جامه مشکین است
خبر ز ناله ی جانسوز کوهکن دارد
چه شد که صورت شیرین به خواب سنگین است
عجب مدار به زیر فلک ز کثرت خلق
هجوم کرده مگس، بس که خانه شیرین است
سر کسی که بجنبد به دهر، نیست سلیم
دگر ز خواندن شعرم چه چشم تحسین است؟