گنجور

 
سلیم تهرانی

چشم من حلقه‌ای از سلسلهٔ دست من است

دانهٔ مرغ دلم آبلهٔ دست من است

وادی چاک که از جیب بود تا دامن

در ره شوق تو یک مرحلهٔ دست من است

دست بر گل نکند غیر ز اندیشهٔ خار

سپر تیغ شدن حوصلهٔ دست من است

سرنوشت من حسرت‌زده را در غم عشق

گر بخوانند، سراسر گلهٔ دست من است

صدفم من، که درین بحر پرآشوب سلیم

چشم عالم همه بر آبلهٔ دست من است