گنجور

 
اهلی شیرازی

کس به خود دلبسته آن زلف چون زنجیر نیست

پای‌بند کس به جز سر رشته تقدیر نیست

گر ز تیغش رخنه‌ای در جان نشد، تقصیر ماست

یک سر مو، باری از مژگان او تصیر نیست

تیر باران بلا از بس که آمد بر تنم

هر بن مویم که بینی، بی‌نشان تیر نیست

گفتم آخر کم ز تکبیری اگر عاشق‌کشی

گفت قتل پشه‌ای را حاجت تکبیر نیست

دل گرفت از عالمم چون مرغ برخواهم پرید

بیش از اینم طاقت این خانه دلگیر نیست

پند پیران سود می‌دارد جوانان را ولی

نوجوانان را سر و سودای پند پیر نیست

اهلی اندر دام غم تسلیم شو اندیشه چند

تا نگردی کشته در دام بلا تدبیر نیست