گنجور

 
سحاب اصفهانی

از جرعه جام گوهری لؤلؤ لا لا ریخته

یا دست ساقی بر ثری عقد ثریا ریخته

ریزد خم از جوش شراب از حلق یاقوت مذاب

این بحر جوشان بین کز آب آتش بر اعضا ریخته

آن لعبت ترسانگر از لب مسیح آسانگر

و آن آب آتش سانگر آب مسیحا ریخته

از خوی نگار سیمتن دارد به مه عقد پرن

وز طره بر برگ سمن مشک مطرا ریخته