گنجور

 
سحاب اصفهانی

عید است و بر کاخ حمل زد تکیه شاه خاوری

چون خسرو کیوان محل بر صدر تخت گوهری

از بیم بانگ گاودم گاو فلک ره کرده گم

وز غرش روئینه خم خاک از سکون آمد بری

خرطوم هر پیل دمان کوهی معلق زآسمان

ثعبان موسی بین عیان بر فرق گاو سامری

هندی بتی رشک ملک بر وی چو هندوی فلک

شوخی کش از روئین کجک شد دیو محکوم پری

صحن بساطش از محل ز اجرام انجمن پر خلل

کرده در آن جرم زحل عودی و گردون مجمری

دریاچه ی پهناورش بحری زلال از کوثرش

یک برگ از نیلوفرش این گنبد نیلوفری

عیدی چنین در ملک ری بنشست بر اورنگ کی

شاهی که فرش تخت وی بر عرش جوید برتری

دریا نوال ابر کف فتحعلی شه کز شرف

زیبد به شاهان سلف دربان او را مفخری

تیغش گه دشمن کشی رخشش گه لشکرکشی

آبی است شغلش آتشی برقی است فعلش صرصری