گنجور

 
سحاب اصفهانی

چیست آن لعبت که دهر از منظرش زیور گرفته؟

گرچه برقع از سه نیلی پرده بر منظر گرفته

روز چون آئینه صیقل داده روی خویشتن را

شب زعکس آن فروغ آئینه دیگر گرفته

گه نظیرش گشته از کتف پیمبر آشکارا

گه طریق رجعت از ایمای پیغمبر گرفته

گاه دیدن بسکه آب از دیده می بارد لقایش

آستین نظارگان وی به چشم تر گرفته

پنجه ی موسای عمران از ضیایش زیب جسته

محفل عیسای مریم از فروغش فر گرفته

این شکوه و قدرو رفعت وین فروغ و فر و زیور

زآفتاب چتر شاهنشاه مهر افسر گرفته

خسرو گیتی ستان فتحعلی شه آن که از وی

زال گیتی نوبت عهد شباب از سر گرفته

فلک گردون و زمین از عزم و از حلم وی اینک

بر خلاف هم یکی جنبش یکی لنگر گرفته

آهنین گرزش به هر ضربت بسی لشکر شکسته

آتشین رمحش به هر جنبش یکی کشور گرفته

هر که پران ناوکش در روز هیجا دید گفتا:

در هوای رزمگه سیمرغ نصرت پر گرفته

خصم او هر گه ز شش سو راه بر خود بسته دیده

از خدنگ شه سوی ملک عدم ره بر گرفته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode