گنجور

 
سحاب اصفهانی

فلک جناب و ملک رتبه میرزا احمد

توئی که مرحمتت روح را کند تفریح

هم از نسایم لطفت مشام را تعطیر

هم از روایح خلقت قلوب را ترویح

بود ز پرتو رایت به رشک نار کلیم

بود زنکهت لطفت به شرم باد مسیح

اگر به بحر بسنجم دل تو محض خطاست

و گر چو ابر بگویم کف تو کذب صریح

که هست بحر دلت را به بحر صد تفضیل

که هست ابر کفت را به ابر صد ترجیح

زبان به وصف تو قاصر بود به وقت ثنا

بیان ز مدح تو عاجز شود به وقت مدیح

ترا رواست که انگشت من بفرساید

گه شمردن تهلیل و خواندن تسبیح

دگر چه گویم بی یاری قلم تاریخ

نه سجه ی که به آسانیش دهم تصحیح

دگر گرفتم کز تکمه ی گریبان هم

ادای ذکر درست است و استخاره صحیح

تو خود بگوی که من هر زمان چه سان بر خلق

خجل بمانم از این کار زشت و فعل قبیح

غرض ز گفتن این دلپذیر قطعه که هست

به کام هر کس شیرین و دلنشین و ملیح

صریح مطلب من شد عیان که می گویند

کنایه در بر داناست ابلغ التصریح

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode