گنجور

 
سحاب اصفهانی

خان زمان یگانه ی دوران علی نقی

کآمد به بذل وجود و سخا در جهان فرید

چشم جهان ندید چو او آفریده ای

تا آفریدگار جهان را بیافرید

طبعش در یگانه ی افضال را صدف

دستش در خزانه ی اقبال را کلید

تعظیم آستان ویش نیست گر غرض

پشت سپهر از چه سبب این چنین خمید؟

با عدل وجود او بجز افسانه ای نیافت

هر کس حدیث حاتم و اوصاف جم شنید

از لطف او مزارع آمال خرم است

زآنسان که در بهار زمین خرم از خوید

آمد چو مشعل سخط او به اشتعال

در موسم بهار سموم خزان وزید

گردید ابر مرحمت او چو قطره بار

در شوره زار فصل دی انواع گل دمید

دستش اگر چو ابر بگویم بود شگفت

رایش اگر چو مهر بخوانم بود بعید

کآنرا عطا ز ابر مطیر است بس فزون

وین را ضیا زمهر منیر است بس مزید

کار جهان ز عدل وی از بس قرار یافت

روی زمین ز داوری از بس نظام دید

در پنجه ی پلنگ غنم جایگاه کرد

در مخلب عقاب تذرو آشیان گزید

هم شیر با گوزن به یک جایگاه خفت

هم گور با غزال به یک سرزمین چرید

در شهر یزد کرد بپا بس بنای خیر

از اقتضای طالع فرخنده ی حمید

در آن دیار نیز بنا کرد برکه ای

بر پادشاه تشنه لبان سرور شهید

آنگونه برکه ای که زرشک زلال آن

آب حیات گشته به ظلمات ناپدید

هم قعر آن زمر کز هفتم زمین گذشت

هم سقف آن به اوج نهم آسمان رسید

حیران آب روشن و سقف مسدسش

این چشمه ی منور و این غرفه ی مشید

امروز از آن پدید زلالی که خلق را

روز جزا ز چشمه ی کوثر بود امید

این برکه را به یاد شه تشنه لب چو ساخت

از طالع خجسته و از اختر سعید

تاریخ سال خواست زپیر خرد (سحاب)

او این دو مصرع از پی تاریخ آن گزید:

بنیاد آن ز مصرع ثانی شود عیان

اتمام آن ز مصراع اول بود پدید

«جاوید آب حیوان زین برکه شرمسار»

«هر بار نوشی آبی گو لعل بریزید»

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode