بندد دل ار چنین خم مشکین کمند او
ای صید دل مجوی خلاصی ز بند او
اندیشهای ز چشم بدش نیست زانکه هست
دایم ز خال چهره بر آتش سپند او
اول به کشور دل من تاخت هر که کرد
جولان به جلوهگاه نکوئی سمند او
گر زاهد آنچه گویدم از روی صدق هست
در من چرا اثر نکند هیچ پند او
خندد به گریهام ز چه یا رب چنین خوش است
با اشک شور شهد لب نوشخند او
جانی بود ز بهر نثارش ولی فتد
مشکل، پسندِ خاطر مشکلپسند او
ما را دلیل کوتهی دست خود سحاب
این بس که دور مانده ز زلف بلند او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانهٔ دلها سپند او
هر آفتاب زردم عیدی بود تمام
چون بینمش که نیم هلال است قند او
بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس
[...]
گفتم به عقل پای برآرم ز بند او
روی خلاص نیست به جهد از کمند او
مستوجب ملامتی ای دل که چند بار
عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او
آن بوستان میوه شیرین که دست جهد
[...]
روزی که پسته دید لب همچو قند او
شد خنده زهر در دهن نیم خند او
لیلی وشی که شورش سوادی من ازوست
یک حلقه است چشم غزال از کمند او
جان می دهد به نرگس بیمار خلق را
[...]
پر نارساست سعی تحیر کمند او
ای ناله همتی ز نهال بلند او
برقی به ماه نو زد و گردی به موج گل
از ابروی اشارهٔ نعل سمند او
ناسور را به داغ دوا میکنند و بس
[...]
عاشق گریختن نتواند ز بند او
گر شش جهت اسیر بود در کمند او
عاقل اگر چه پند حکیمانه میدهد
عاشق چگونه گوش گذارد به پند او
ای عشق از کدام درختست میوهات
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.