گنجور

 
سحاب اصفهانی

پیش از این باری اگر در بزم یاری داشتم

بر دل از رشک رقیبان نیز یاری داشتم

رفت خاک من به باد آنجا خوشا وقتی که من

بر سر آن کوی از خود یادگاری داشتم

جان اگر آسان ندادم از گران جانی مدان

زآن که در هنگام مردن انتظاری داشتم

اعتبار غیر را نبود در آن کو اعتبار

کآنچه روزی داشت او من روزگاری داشتم

باغ حسنش را خزان آمد چو بلبل کاشکی

زین خزان من نیز امید بهاری داشتم

قوت بازویت ای صیاد کمتر بود کاش

تا زپیکان تو در دل یادگاری داشتم

دل زبهر عود مجمر جان برای شمع بزم

در حریم دوست هر یک را به کاری داشتم

گاه گاهی با سگانش همنشین بودم (سحاب)

پیش از این من هم در آن کو اعتباری داشتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode