گنجور

 
سحاب اصفهانی

کجا اندیشه از چشم بد ایام می‌کردم؟

در ایامی که در میخانه می در جام می‌کردم

کنون نه وصل صیاد و نه امید گرفتاری

به این روزم نشاند آن شکوه‌ها کز دام می‌کردم

به ظاهر از سر کوی تو می‌رفتم به شوق اما

نگاه حسرتی سوی قفا هر گام می‌کردم

کنون دانم که هر عشقی که با غیر تو ورزیدم

هوس بوده است و من بیهوده عشقش نام می‌کردم

تو را کس هم‌نشین با من نمی‌دانست در کویت

به این نسبت سگ کوی تو را بدنام می‌کردم

نبود انجام کار من چنین در عاشقی گر من

در آغاز غمش اندیشه از انجام می‌کردم

نمی‌کردم (سحاب) این شکوه‌ها ز انجام هجرانش

اگر در وصل شامی صبح و صبحی شام می‌کردم