گنجور

 
سحاب اصفهانی

در هجر تو پروای دل زار ندارم

من در غم خویشم به کسی کار ندارم

دانی که میان من و زهاد چه فرق است؟

فرقی که من از کار خود انکار ندارم

گربار به اغیار دهی گر نروم من

زین گونه که من طاقت این کار ندارم

خاموشی من پیش تو از راه ادب نیست

حرفی که کنم جرأت اظهار ندارم

منصور صفت پرده زکار خود ازین پس

بردارم و اندیشه ای از دار ندارم

آن نرگس بیمار ز خود بی خبرم ساخت

چندان که خبر از دل بیمار ندارم

بی رخصت من کس به چمن نامد و اکنون

اذن نگه از رخنه ی دیوار ندارم

جایی که توان کرد (سحابا) گله از یار

من شکر ز چرخ و گله ز اغیار ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode