گنجور

 
سحاب اصفهانی

در هجر تو پروای دل زار ندارم

من در غم خویشم به کسی کار ندارم

دانی که میان من و زهاد چه فرق است؟

فرقی که من از کار خود انکار ندارم

گربار به اغیار دهی گر نروم من

زین گونه که من طاقت این کار ندارم

خاموشی من پیش تو از راه ادب نیست

حرفی که کنم جرأت اظهار ندارم

منصور صفت پرده زکار خود ازین پس

بردارم و اندیشه ای از دار ندارم

آن نرگس بیمار ز خود بی خبرم ساخت

چندان که خبر از دل بیمار ندارم

بی رخصت من کس به چمن نامد و اکنون

اذن نگه از رخنه ی دیوار ندارم

جایی که توان کرد (سحابا) گله از یار

من شکر ز چرخ و گله ز اغیار ندارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا

جز آرزوی صحبت تو کار ندارم

یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال

زان جز غم روی توفیاوار ندارم

دکان ترا جز فلک شمس ندانم

[...]

وطواط

ای شاه ، بجز خدمت تو کار ندارم

جز مدح تو با خاطر خود یار ندارم

در سایهٔ زنهار تو یک ذره مخافت

از حادثهٔ عالم غدار ندارم

نازی ، که نه از تست بجز رنج ندانم

[...]

اثیر اخسیکتی

هرغم که دهد عشق تو من خار ندارم

بی تو علم الله که جز این کار ندارم

دور از شب زلفین تو مرگ دل من باد

آنروز، کش از درد تو، تیمار ندارم

از عشق تو خوارم، نه که خود عزم من آنست

[...]

امیرخسرو دهلوی

عاشق شدم و محرم این کار ندارم

فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم

آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم

وان بخت که پرسش کندم یار ندارم

بسیار شدم عاشق و دیوانه از این پیش

[...]

هلالی جغتایی

یار آمد و من طاقت دیدار ندارم

از خود گله ای دارم و از یار ندارم

شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد

باری، خبر از طعنه اغیار ندارم

گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه