گنجور

 
سحاب اصفهانی

تنها منم نه از همه کس خاکسارتر

هر کس عزیزتر به بر اوست خوارتر

او زاشتیاق صحبت غیر است بیقرار

من گشته ام زغیرت او بیقرارتر

زهر اجل به کام بود گرچه ناگوار

نبود ولی ز زهر غمت ناگوارتر

از عشق آن نگار دل هر کسی فگار

اما دل من از همه دلها فگارتر

هر گه که یار را نگرم هم نشین غیر

او شرمسار گردد و من شرمسارتر

زان طره ی سیاه ندیده است هیچ کس

از من به روزگار سیه روزگارتر

دانی که گشت از همه نومید تر ز تو؟

هر کس زعاشقان بتو امیدوارتر

آن مه چو برق گرم تغافل گذشت و کرد

چشم (سحاب) را زسحاب اشکبارتر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode