گنجور

 
صائب تبریزی

از خط سبز چهره شود آبدارتر

در نو بهار، صبح بود بی غبارتر

با هم خوش است لطف و عتاب پر یرخان

ممزوج شد چو باده، بود کم خمارتر

دردل خلد ز قهر فزون لطف بی محل

درچشم، گل ز خار بود ناگوارتر

در پرده بیش جلوه کند حسن شوخ چشم

در زیر ابر، ماه بود بیقرارتر

گیراست گرچه پنجه شهباز درشکار

دست نگار بسته بود دل فشارتر

باشد وصال سیمبران بوته گداز

در گوهرست رشته دمادم نزارتر

عشق از دلم نبرد برون آرزوی خام

شد از گداز، نقره من کم عیارتر

افزود اشک حسرتم از آه آتشین

تبخال را کند تب گرم آبدارتر

کردی خمش مرا به نفس راست کردنی

باآتش است آب ازین سازگارتر

در پیر هست طول امل از جوان زیاد

ازنخلهاست نخل کهن ریشه دارتر

در دیده ها عزیزتر از توتیا شود

دردولت آن کسی که شود خاکسارتر

باشد به قدر ریشه سرافرازی نهال

دولت شود ز دست دعا پایدارتر

گردون گل پیاده نماید به چشم من

امروز کیست بر سخن از من سوارتر

صائب امید من به محبت زیاده شد

چندان که بیش کرد مرا خوار و زارتر