گنجور

 
سحاب اصفهانی

دانی که از کیم می وصلت به جام بود

زآن پیشتر که از می و معشوق نام بود

آزادیش کجا و رهایی کدام بود

تا بود جای مرغ دلم کنج دام بود

دانم که هوش من یکی از نیکوان ربود

اما نه آن قدر که بگویم کدام بود

گفتم رسم به وصل تو اما نشد نصیب

بودم به دل خیال خوشی لیک خام بود

چون من چرا رقیب نشد مبتلای هجر

با هر کس از فلک ز پی انتقام بود

صد ره خواص طاعت پنهان فزون تر است

مقصود شیخ اگر نه فریب عوام بود

کاری نگشت بر تنم آن خنجری که زد

لطفی (سحاب) کرد ولی ناتمام بود