گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم

جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم

هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت

برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم

دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من

دانی که شوم مست و صد فتنه برانگیزم

بر پای دلم عمری زد سلسله عقل آخر

افکند به شیدایی آن زلف دلاویزم

در مجلس من زاهد غافل پی آن آید

تا شیشهٔ می‌بهرش بگذارم و بگریزم

گفتم بصغیر از می‌پرهیز نما گفتا

من ماهیم از دریا بهر چه بپرهیزم