گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

عمریست تا به تیر غمت گشته‌ام هدف

شاید زمام وصل تو را آورم بکف

نازم بگیسوی تو که در آرزوی آن

بس روزها سیه شد و بس عمرها تلف

یکباره گر نقاب بگیری ز روی خود

مه یکطرف برآید و خورشید یکطرف

مژگان و چشم مست تو را هر که دید گفت

لشگر برابر شه ترکان کشیده صف

سر مینهم بپای تو با عجز و با نیاز

جان میدهم براه تو با شوق و با شعف

بادا همیشه غرقهٔ دریای ابتلا

آندل که نیست گوهر عشق تو را صدف

ای دل در آز پرده که راز تو گفته شد

با صوت تار و نغمهٔ مزمار و بانگ دف

پیر مغان گرم بغلامی کند قبول

در روزگار هست مرا بس همین شرف

از خلق این زمانه نشد حل مشگلی

دست صغیر و دامن شاهنشه نجف