گنجور

 
اثیر اخسیکتی

کرد از جهان رحیل جهانی همه شرف

ای مملکت علی الله و ای فلک لاسلف

چون اسب رقعه دو سپهر پیاده رو

فرزین ملک را بر بود از میان صف

اختر فشان ز دیده سحابی بمن رسید

گفتا بگویمت لمن الملک قد کشف

رفت آنکه، از خزانه او آز شد غنی

رفت آنکه، از ستانه او جود زد صلف

بر در نهاد چرخ گمان شکل تیردار

آنرا که بود حضرتش آمال را هدف

از بس که آه، دامن گیسوی شب گرفت

بر روی ماه سوخته شد پرده کلف

چون چهره در نقاب کشید او عجب مدار

گر فتنه همچو زلف بشورد بهر طرف

او بود، دست ملک چو از کار بازماند

زین پس کجا امید بقبض و به بسط کف

نی نی هنوز نیست کرم سخره فنا

نی نی هنوز نیست امل طعمه تلف

بحر هنر بچرخ رساند همه عتاب

قصر سخابه مهر برآرد همی شرف

آن دوحه کمال که از بیخ بر گسست

کام جهان خوش است بدین میوه شرف

خورشید مکرمت شرف الدین که بخلاف

کم زاید از مشیمه دوران چنو خلف

صدر سپهر مسند و دُر جلال عقد

شاخ ارم حدیقه و شاه حرم کنف

بر زخمه تحکمش این چرخ گوژپشت

در کوش انقیاد کشد حلقه همچو دف

ای دردها، ز جرعه، کین تو عاریت

وی، صفوها ز جام رضای تو معترف

بگزیده خدمت تو زمانه بصد و لوع

بگرفته دامن تو سعادت بصد شرف

هر پایگه که منصب صدر سعید بود

اکنون تو راست زانکه توئی دُر آن صدف

میراث شرع جز به محمد کجا رسد

آن دوده را که مثل خلیلی بود شرف

زان پیش بین تر است دل پادشاه وقت

قلزم ز قطره فرق کند لولو از خذف

گوهر چو روشن است نگوید حدیث سنگ

عنبر چو حاضر است نگردد بگرد کف

اقبال چون تکلف این اقتراح کرد

بر نیت عزیز منه بعد از آن کلف

بر چرخ تکیه کم کن اگرچه غلام توست

می بین که روزگار چه عاق است و ناخلف

جز نام نیک کسب مکن زانکه مال و عمر

هستند روزگار تهی مایه را علف

بنگر به چیست زنده ثنای گذشتگان

کوتاه شد فقد عرف الشر من عرف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode