گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

مردم چشم تو نازیم که در پرده درند

واندر آن پرده ز مردم بملا پرده درند

دهنت هیچ و از آن هیچ بعشاق چنان

کار تنک است که از هستی خود بیخبرند

رسته گرد لب شیرین تو خط مشگین

یا که موران سیه جمع بدور شکرند

رنج خود کم کن و عشاقت از این بیش مکش

زانکه این طایفه را هر چه کشی بیشترند

وادی عشق تو را بی سر و پا باید رفت

زین سبب جملهٔ عشاق تو بی پا و سرند

چون بخوبان نشوم رام که از گندم خال

این بهشتی پسران راه زنان پدرند

همه چشمی نبود در خور آنروی صغیر

قابل دیدن رخسار وی اهل نظرند