مرا بس شکرها از کردگار است
که یارم در بر و غم بر کنار است
اگر سنگ از فلک بارد چه تشویش
حضور دلبرم رویین حصار است
به پای دوست نبود جز تو در دست
بپای ای جان که هنگام نثار است
جهان ماند به جانان زنده جاوید
چو او باشد مرا با جان چه کار است
دلارامی که قهرش بی دوام است
گل اندامی که لطفش پایدار است
نه نایی از گزندش ناله پرواز
نه چشمی از جفایش اشکبار است
ز پایش سر برآوردم کم اکنون
سراپا زین تغابن شرمسار است
به بوی وصل خرسندم ولی باز
دل از سودای مرگم زیر بار است
ترا این مایه با ما فرط الطاف
ز فر رحمت پروردگار است
خدایی را ثنا باید صفایی
که با چندین گناهت بردبار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل رخسارگانش را بیاراست.
بنفشه زلفکانش را بپیراست.
خوشا وقتا که وقت نوبهار است
مساعد روز و میمون روزگار است
زمین چون لعبت شمشاد زلف است
جهان چون کودک عنبر عذار است
کجا پایت برآید گلستان است
[...]
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.