گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

ای چهر یار وه که چه پاکیزه منظری

کز هر نظاره در نظرم دل رباتری

شکلی ز بس بدیع و جمالی ز بس جمیل

در فر و تاب خجلت خورشید و اختری

حور و پری ز شرم تو پوشد به پرده روی

از بس که پاک پروز و پاکیزه پیکری

دل جویی و ملاحت و حسن و جمال را

مانا تمام جلوه تو مجلی و مظهری

گر شرح حسن صورت خوبان کنند جمع

دیباچه صحیفه وآغاز دفتری

از تابش تو خانه اسلام و کفر سوخت

یک طشت زر فزون نه و یک دشت آذری

هر دم ز چشم و چهر و زنخدان و زلفکان

دل تاز و دل نواز و دل انداز و دلبری

راغی که تاب سنبل و سودای یاسمن

باغی که داغ لاله و آزرم عبهری

ماهی که با کمال ملاحت غزل سرای

مهری که با فنون فصاحت سخنوری

جسمی ولی ز فرط لطافت لطیف جان

جانی ولی چو روح قدس روح پروری

آنگونه جانفزا و جهانتابی از چه وجه

گر خود نه آب خضر و نه جام سکندری

پندارمت که زآن لب و دندان نوش بخش

کان عقیق و بسد و یاقوت و گوهری

پیرامنت چو حلقه زند زلف مشکبار

باغ شقایقی که به سنبل مجدری

بر دی سبق ز ثابت و سیاره کز فروغ

صد چرخ ماه نخشب و خورشید خاوری

از پرتو تو روز صفایی سیاه شد

هر چند بر شب دگران مهر انوری