گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

ای لعل نوش پرور جانان چه جوهری

کز آب و رنگ غیرت یاقوت احمری

چندان صفا و فرو بها درگهر تراست

کاندر صفات بر همه آن سنگ ها سری

آب از تو غرق خوی شد وآتش ز شرم سوخت

رونق فزای رسته نیران وکوثری

نتوان سرودت آتش و آب ای عجب که باز

در طینت آب خشک و به تاب آتش تری

در رنگ به ز باده سرخ مروقی

در طعم به ز قند سفید مکرری

با آن ملاحتت که سرشته اند در نهاد

شیرنی و جان فزاتر از آب سکندری

رنگین چنانکه صاف تر از انگبین ناب

شیرین چنان که خوبتر از قند جوهری

سایغ تری ز شهد و گواراتری ز شیر

نافع تر از شراب و نکوتر ز شکری

در تازگی لطیف تر از برگ لاله ای

در نازکی رقیق تر از موی لاغری

آن خود غذای جسم و تو جاوید قوت جان

در خاصیت هزار ره از باده بهتری

آن را طراوت از چه و این را طرب کجاست

نه دیده ی خروس و نه خون کبوتری

از خجلت آب بسکه عرق ریخت شد روان

تا دید مر ترا که چنین تازه و تری

عقد درر نهفته از جزع من به جیب

چون قفلی از عقیق که بر گنج گوهری

بس تنگ تر ز چشم بخیلی که لاجرم

دروعده بی ثبات تر از باد صرصری

دل بر سرت نهاد و دهد جان به پات نیز

شاید غم صفایی از این بیشتر خوری