گنجور

 
صفایی جندقی

دلم در قید آن زنجیر گیسو

توگویی صید شاهین گشته تیهو

نه از سودای او خالی شوم من

نه از افکار من بیرون رود او

رسید اندر غمش آهم به هرجا

دوید اندر رهش اشکم بهرجو

رود آهنگ افغانم به افلاک

رسد سیلاب مژگانم به زانو

ز زلفین زره ساز گره گیر

که داری حلقه ها بر صفحه ی رو

در آتش نعل ها افکنده گویی

به احضار دلم آن چشم جادو

منت گر حور خوانم یا فرشته

بدین اوصاف خوش و اخلاق نیکو

عدیلت نیست در گلزار مینا

نظیرت نیست در جنات مینو

مرا وصل تو کی گردد میسر

به زور پنجه و نیروی بازو

که مقدار بهای خاک پایت

زر و سیمم نباشد در ترازو

صفایی پا منه در وادی عشق

که آنجا شیر گردد صید آهو