بست زاهد از ردای خویشتن
پرده بر روی خدای خویشتن
هرچه پنهانتر کند پیداتر است
هرکه معبودش هوای خویشتن
روی تا کردم بدو، انداختم
گفتگوها در قفای خویشتن
پیش آن نوشین هان گو غنچه را
وامکن بند قبای خویشتن
دل گذشت از سینه و باقی گذاشت
آتش و دودی به جای خویشتن
بر سرم آمد چو افغانم شنید
آمدم ممنون ز نای خویشتن
تا ننالیدم به خونم برنخاست
شادم امروز از نوای خویشتن
می نهم سر دوست را برآستان
می کشم ز اندازه پای خویشتن
شاه را ز انعام درویشان چه عیب
گو مران از در گدای خویشتن
غیر من کاینجا مقیمم هرکه بود
رفت از راهی به رای خویشتن
غرق خواهی شد صفایی عنقریب
زین سرشک بحر زای خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جملگی در ماجرای خویشتن
جملگی اندر بلای خویشتن
بیتو کوشم در فنای خویشتن
تیشهام اما بپای خویشتن
ریختی خونم بجرم دوستی
عاقبت دیدم سزای خویشتن
زد بتیغم بوسه بر دستش زدم
[...]
هر کرا یاری برای خویشتن
ما و یار بیوفای خویشتن
تا به کی در بزم خاص اغیار را
میتوان دیدن به جای خویشتن
محفلم را مطربی درکار نیست
[...]
کی سزا بینم به جای خویشتن
دیگری را خونبهای خویشتن
دردمندیم و دوای خویشتن
چشم داریم از خدای خویشتن
هرکرا دست دعایی برخداست
من به فکر مدعای خویشتن
از من ای ناصح زبان کوتاه دار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.