گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

باخاک ره اگر فلک آرد برابرم

نگذارد از حسد که نهی پای بر سرم

در ره گذاشت چشمم و بر خاک ره گذشت

خاکم به فرق باد که ازخاک کمترم

آرام دل به زلف دلارام بسته بود

دردا که رفت دلبر و نگذاشت دل برم

من با کمال یاسه به وصلت امیدوار

این دولت از کجا شود آیا میسرم

در گلشنم ز بال فشانی چه دل گشود

ای کاش پیش از این به قفس ریختی پرم

بی سایه ی سهی قد سروت به سیر باغ

بر دیده برگ بید زند تیغ خنجرم

تف دلم ز خشک لبی گر یقینت نیست

اینک گواه سوز درون دیده ترم

با روی زرد و اشک روان خوشدلم که شد

ملک غمت مسخر از این گنج و لشکرم

نتوان علاج هجر صفایی به صبر کرد

باید درین مجاهده تدبیر دیگرم