گنجور

 
صفایی جندقی

من اول ره که رفتار تو دیدم

به درد این گرفتاران رسیدم

به دستی دامن از دستم کشیدی

که از دستت گریبان ها دریدم

به هشیاری شکستم شیشه و جام

شراب از چشم سرمستت کشیدم

ز قتلم تا دگر نایی پشیمان

به زیر تیغت اینسان آرمیدم

شهم در ششدر نرد غمت مات

به دل تا مهره ی مهر تو چیدم

به میدان بلا از تیر مژگان

چو ابروی کمان دارت خمیدم

ز حرمان من آخر حاصلت چیست

مکن چندین خدا را ناامیدم

فشانم باد را برخاک ره جان

رساند از وصالت گر نویدم

به شوق قتل خود زان دست مخضوب

نماید تیغ خنجر برگ بیدم

به قیدی دل برو بستم صفایی

که از قید دو عالم وارهیدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode