گنجور

 
صفایی جندقی

گرفتم چون تو سروی را قبا پوش

چه حاصل کی مرا گنجد در آغوش

مرا باید مهی سیمین حمایل

مرا زیبد بتی زرین سر آغوش

غزل خوان لعبتی ماهی سخن سنج

بتی طیبت سرا سروی قدح نوش

حیا پرور جفا گاهی ریاکار

نواگستر ولاکیشی وفا کوش

خداگویی هوا سوزی صفا ساز

رضا جویی عطا بخشی خطا پوش

چه نسبت مار را با آن سر زلف

چه قیمت ماه را با آن بناگوش

کجا مار اینقدر مولد دلاویز

کجا ماه این چنین پوید زره پوش

چه خون ها خوردم از حسرت که یکدم

بنوشم جرعه ای زان چشمه ی نوش

دل از تاب رخت جوشد خدا را

به آب لب فرو بنشانش از جوش

فغان از مدعی باز آی کامشب

سخن ها دارمت با لعل خاموش

نگویم یاد من کن گاه و بیگاه

به عمد از خاطرم ناور فراموش

بطی پیمود عشقت بر صفایی

که ناید تا قیامت بر سر هوش