گنجور

 
صفایی جندقی

ز مهرم خوب تر آن مهر مهوش

از آن زر خوشترم این سیم بی غش

مرا مگذار با این مایه تردید

مرا مپسند در چندین کشاکش

مده خاکم به باد از خشم و خواری

بزن از رحمتم آبی برآتش

دمی سیرابم آر از لعل خوشاب

گهی سرمستم آر از چشم سرخوش

به خاک افکنده چندین صید و صیاد

هنوزش تیرها قایم به ترکش

پریشان تر شود زلفت که چون خویش

مرا پیوسته می دارد مشوش

هم از طیبش مرا بادامه در پاش

هم از تابش مرا رخساره زرپش

ترا برکتف و کش خوش رام و آرام

مرا چون مار خشمین سخت و سرکش

منت کافی ز عشاق وفا کیش

ترا تنها صفایی بس جفا کش