جز کلبه ی عشاق تو بیت الحزنی نیست
وین فرق که برما گذر از پیرهنی نیست
درباره ی یوسف نکنم عیب زلیخا
پیروز جوانی که کم از پیر زنی نیست
مرد صف مژگان تو باشد مگر آن چشم
ز آنرو که ترا بهتر از این صف شکنی نیست
شد کویِ خرابات چنان امن ، که در وی،
جز غمزه خون ریز بتان راهزنی نیست
گرکشته ام ازکوی تو بیرون نبردکس
دیگر به توجز کشتن خویشم سخنی نیست
شادم به شهادت که مرا بهر مباهات
از سایه ی دیوار تو بهتر کفنی نیست
شه را خبر از حال گدا نیست علی الرسم
دانم چوتویی را غم مانند منی نیست
رفتم به جوانی و هنوز از غمت افسوس
کافسانه ی ما قصه ی هر انجمنی نیست
زین دست که امروز خوری خون عزیزان
فرداست که در شهر ز عشاق تنی نیست
بستی دلِ ما را ، به رخ آویزِ خمِ زلف،
صیدی چو صفایی قفسش در چمنی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوبی بخوش اندامی و سیمین ذقنی نیست
حسن آیت روح است بنازک بدنی نیست
این حسن قبولی است خدا داده بخوبان
از موهبت غیب که جانی است، تنی نیست
این واعظ اگر چند سخن سنج و سخنگو است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.