گنجور

 
سعیدا

ای کرده وطن تن، به سوی جان سفری کن

از جان گذر و جانب جانان نظری کن

بر خنجر و شمشیر زبان های فضولان

مانند کر از گوش تغافل، سپری کن

تا منزل مقصود خودی راه درست است

برخیز و به جان منت از این رهگذری کن

دارد خبری گر ز خرابات نگاهی

از بی خبری بی خبران را خبری کن

خواهی ز جهان کام چو ابنای زمان شو

رو در پی دیو و دد و تسخیر پری کن

در هر قدم از خویش نشان مان و بیاز باز

آن گاه به گم کرده رهان راهبری کن

گر سیم بری سیمبری سیمبر آید

برخیز سعیدا و برو فکر زری کن

 
 
 
خواجوی کرمانی

ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن

وز بهر من دلشده عزم سفری کن

چون بلبل سودازده راه چمنی گیر

چون طوطی شوریده هوای شکری کن

فرهاد صفت روی به صحرا نه و چون سیل

[...]

جهان ملک خاتون

ای سرو سهی قد به سوی ما گذری کن

بر حال دل سوختگانت نظری کن

ای باد صبا ما ز غمت بی خبرانیم

از حال دل بی خبرانش خبری کن

ای آه غم آلوده که در سینه مایی

[...]

هلالی جغتایی

برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن

چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن

ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن

وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن

چون آینه هر لحظه بهر کس منما روی

[...]

صائب تبریزی

ای دل به خرابات حقیقت گذری کن

خود را به دو پیمانه جهان دگری کن

با مردم دیوانه قلم را نبود کار

از داغ جنون تیر قضا را سپری کن

کردی سفر دور بسی سود نبخشید

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ای آه خدا را سوی لیلا سفری کن

او را زدل خسته مجنون خبری کن

مگذار حریفان دغا را تو در این کوی

ای آن جهان سوز من امشب اثری کن

از هستی من گرد برانگیخت فراقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه