گنجور

 
صائب تبریزی

ای دل به خرابات حقیقت گذری کن

خود را به دو پیمانه جهان دگری کن

با مردم دیوانه قلم را نبود کار

از داغ جنون تیر قضا را سپری کن

کردی سفر دور بسی سود نبخشید

یک بار هم از خود سفر مختصری کن

با آب و زمین عذر ز دهقان نپذیرند

تقصیر مکن دانه خود را شجری کن

از قیمت گوهر خبری نیست صدف را

گنجینه خود عرض به صاحب نظری کن

در هیچ زمین نیست که فیضی نبود فرش

چون پرتو خورشید به هر جا گذری کن

زر را به زر آن کس که دهد اهل تمیزست

نقد دل و جان صرف بت سیمبری کن

چن رشته دو تا شد ز گسستن شود ایمن

پیوند دل زار به موی کمری کن

کمتر نتوان بود به همت ز نگینی

هر کار که نامی است به نام دگری کن

در دایره بی خبران است خبرها

تحقیق خبر از دل هر بی خبری کن

سیرت نکند جلوه در آیینه فولاد

زنهار در آیینه زانو نظری کن

در پرده دل گر همه یک قطره خون است

چون آبله صرف قدم نیشتری کن

ای چرخ ازین بیش مده جلوه خورشید

این داغ جهانسوز به کار جگری کن

این آن غزل و الهی ماست که فرمود

رو داغ به جانی نه و خون در جگری کن

 
 
 
خواجوی کرمانی

ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن

وز بهر من دلشده عزم سفری کن

چون بلبل سودازده راه چمنی گیر

چون طوطی شوریده هوای شکری کن

فرهاد صفت روی به صحرا نه و چون سیل

[...]

جهان ملک خاتون

ای سرو سهی قد به سوی ما گذری کن

بر حال دل سوختگانت نظری کن

ای باد صبا ما ز غمت بی خبرانیم

از حال دل بی خبرانش خبری کن

ای آه غم آلوده که در سینه مایی

[...]

هلالی جغتایی

برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن

چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن

ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن

وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن

چون آینه هر لحظه بهر کس منما روی

[...]

سعیدا

ای کرده وطن تن، به سوی جان سفری کن

از جان گذر و جانب جانان نظری کن

بر خنجر و شمشیر زبان های فضولان

مانند کر از گوش تغافل، سپری کن

تا منزل مقصود خودی راه درست است

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ای آه خدا را سوی لیلا سفری کن

او را زدل خسته مجنون خبری کن

مگذار حریفان دغا را تو در این کوی

ای آن جهان سوز من امشب اثری کن

از هستی من گرد برانگیخت فراقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه