گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

با چنین دل چون توانم کرد جانان را سپاس

من که از تن جان و جانان را ز جان سازم قیاس

دانش خود دانش پروردگار خود [یکی] است

نیست فرقی در میان خودشناس و حق شناس

نیستم هرگز گمان آن که در این کارگاه

بهتر از پوشیدن عیب کسان باشد لباس

پاس پیمان دار و لب را بر لب پیمانه نه

عاقبت بر عهد و باد است دنیا را اساس

نطق من از آتش شوق است دایم شعله زن

همچو موسی می کنم از طور آتش اقتباس

ای که اکثر سر به فکر این و آن خم می کنی

چند داری در بهار عمر خود را در نعاس

گنج در ویرانه‌ها باشد سعیدا هوش دار

تا توانی خاطر دلخستگان را دار پاس