گنجور

 
ظهیر فاریابی

صاحب عادل نظام الملک ثانی مجد دین

ای حضیض بارگاهت اوج کیوان را مماس

ذهن پاکت خاک حیرت کرده در چشم عقول

حکم جزمت بند عطلت بسته بر پای حواس

آفتاب طلعتت گر سایه بر چرخ افکند

ماه را عار آید از خورشید گردون اقتباس

پیش رای روشنت اسرار گیتی کشف شد

مهبط انوار عصمت نیست جای التباس

گر حقوق نعمتت را آسمان منکر شود

گاه کافر نعمتش خوانند و گه ناحق شناس

ماه نو با قدرت ار دندان کند هم باک نیست

شاخ طوبی سخت فارغ باشد از دندان داس

بر خلایق راتب جودت از آن جاری تر است

کاسمان یابد درو هرگز مجال احتباس

حلقه در گوش جهان کن تا بدان گردد عزیز

پای بر چشم فلک نه تا بدان دارد سپاس

آنک در دور تو گردون را میسر شد ز امن

هرگز از دوران او کس را نبوده ست التماس

پاسبان چرخ هفتم خوش نخسبد بعد از این

چون جهان را عدل و انصاف تو می دارند پاس

در زمانه گر فتوری هست در کار منست

ورنه بس محکم نهادی ملک و ملت را اساس

سعی کن تا این فتور از کارها بیرون رود

خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس

با چنین نظمی که عالم راست در ایام تو

حال من شاید که بیرون باشد از نظم و قیاس

چون ازین دولت شدم راضی به احدی الراحتین

سهل باشد گر امیدم نیست باری کم ز یاس

مدت عمر تو چندان باد کز راه دوام

بامدار آسمان بیرون شود رأسا به راس