گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

اگر تو را هوس آیینه دار برخیزد

غبار از آینه تا زنگبار برخیزد

اگر به قلب نظرهای آشنا تازی

هزار ساله ز دل ها غبار برخیزد

شبی که بر کف پایت شود حنابندان

نگار بسته ز دست بهار برخیزد

یکی شود به نظر دیگر آسمان و زمین

وگر ز سینه تو را خارخار برخیزد

به حیرتم که مبادا میان دیده و دل

ز ترکتازی جانان غبار برخیزد

چو جام باده درآید نمی دهد دستور

که کس ز بزم، بغیر از خمار برخیزد

چو مو ندیده اگر آتشی ز رخسارش

به پیچ و تاب چرا زلف یار برخیزد؟

دل شکستهٔ زلف تو را اگر بیند

فغان و درد ز دندان مار برخیزد

به پایداری یک حرف حق سر منصور

ز پا اگر فتد از پای دار برخیزد

دل شکسته سعیدا درست کی گردد؟

اگر برای مدد، روزگار برخیزد