گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خوش آب حیاتی است روان در نظر ما

عالم همه سیراب شد از رهگذر ما

از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو

امید که جاوید بماند اثر ما

عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم

رندان همه سرمست فتاده به درما

ما غرقهٔ دریای محیطیم چو ماهی

ما را تو به دست آور و می جو خبر ما

سودا زدهٔ زلف پریشان نگاریم

تا در سر آن زلف چه آید به سر ما

خوش نقش خیالیست در این خلوت دیده

روشن بتوان دید ببین در نظر ما

هر میوه که در جنت اعلی نتوان یافت

از نعمت الله طلب و ز شجر ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۳ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

خوش چشمهٔ آبی است روان در نظر ما

سیراب شده خاک در از رهگذر ما

ما آب حیاتیم روانیم به هر سو

سرسبزی باغ خضر است در نظر ما

میخانهٔ ما قبلهٔ حاجات جهانست

[...]

نسیمی

ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما

سودای تو زد آتش غم در جگر ما

بودیم هوادار تو پیوسته و باشیم

تا هست نشان تو و باشد اثر ما

بشنو که چه فریاد و فغان در ملکوت است

[...]

جامی

ای خاک ته کفش تو کحل بصر ما

کفشی که زنی بر سر ما تاج سرما

می کن به خبر پرسی ما رنجه لب خویش

زان پیش که پرسی و نیابی خبر ما

پیش از حرم کعبه به کوی تو رسیدیم

[...]

فصیحی هروی

عشق کرم آموز در‌آمد ز در ما

صد قافله غم ریخت ز دل بر جگر ما

کاهل نظری بین که به صد جذب تجلی

هرگز نرسد تا سر مژگان نظر ما

ما ناله ‌فروشان جرس محمل دردیم

[...]

صائب تبریزی

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما

ساحل دل دریاست ز آب گهر ما

در نامه ما حرف نسنجیده نباشد

از جیب صدف سفته برآید گهر ما

چون دیده ماهی که نماید ز ته آب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه