گنجور

 
صائب تبریزی

فانوس حجاب است چراغ سحری را

دامن به میان بر زده باید سفری را

در دامن منزل نبود بیم ز رهزن

همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح

چون غنچه نشکفته نسیم سحری را

سختی رسد از چرخ به نازک سخنان بیش

با سنگ سر و کار بود شیشه گری را

از بی ثمران باش که چون سرو درین باغ

سرسبزی جاوید بود بی ثمری را

بیهوده فلک کار به دل تنگ گرفته است

از شیشه شکستی نرسد بال پری را

شد ترس من از نامه اعمال فزون تر

تاریکی شب بیش کند بی جگری را

نتوان به سپر برد کجی از گهر تیغ

عینک ندهد فایده ای کج نظری را

بس جای که آهستگی آنجاست درشتی

بی پرده کند نرمی گفتار، کری را

تا صاحب فرزند نگردی، نتوان یافت

در عالم ایجاد، حقوق پدری را

صائب به جز آشفتگی دل ثمری نیست

در دایره چرخ، پریشان نظری را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۱۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را

کو هیچ به از خود نشناسد دگری را

گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی

پس چون که ندانی بتر از خود بتری را

پس غافلی از مذهب رندان خرابات

[...]

جامی

ای کرده نهان شرم جمال تو پری را

روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را

بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون

این است سبب سرخی بید طبری را

عالم همه در هم شد ازان روز که دادند

[...]

هلالی جغتایی

ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را

شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را

خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد

زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را

زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد

[...]

حزین لاهیجی

آموخت چو اشکم روش ره سپری را

بستم به میان توشهٔ خونین جگری را

درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم

پروای نشستن نبود رهگذری را

در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی

[...]

فروغی بسطامی

کاش آن صنم آماده شدی جلوه‌گری را

در پرده نشاندی صنم کاشغری را

گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش

احضار کند روح هوا فوج پری را

از منظر خورشید تو گر پرده برافتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه