گنجور

 
صائب تبریزی

روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟

چون شمع کشته است زبان در دهان ما

در چشم ما ز گریه شادی نشان مجوی

این چشمه متاع ندارد دکان ما

ما این چنین که بر سر شاخ بهانه ایم

بر هم زند نسیم گلی آشیان ما

نی کوچه می دهد نفس ما چو بگذرد

غافل مشو ز ناله آتش زبان ما

روشن شود فتیله مغز هما، اگر

غافل کند نمکچشی از استخوان ما

گردش ز بس که فاخته پر در پر همند

خاکستری است جامه سرو روان ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۸۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ادیب صابر

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

خواجوی کرمانی

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرور از حیا پای در گلست

[...]

قاسم انوار

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

صوفی محمد هروی

از حد گذشت حالت جوع نهان ما

ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما

می گفت قلیه با دل بریان برنج را

غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما

سرگشته ایم در طلب گرده و عسل

[...]

اهلی شیرازی

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه