گنجور

 
صائب تبریزی

بر رو چو برگ گل ندویده است خون ما

چون داغ لاله عشق مکیده است خون ما

ای تیغ لب مدزد که از شوق بوسه ات

چندین حجاب پوست دریده است خون ما

مشکل که سر ز خاک خجالت برآورد

خنجر به روی تیغ کشیده است خون ما

از خارزار نیشتر اندیشه کی کند؟

در شاهراه تیغ دویده است خون ما

چون شمع صبحگاهی و چون لاله سحر

هرگز به قیمتی نرسیده است خون ما

چون روز در قلمرو مژگان برآورد؟

از تیغ او امید بریده است خون ما

صائب هزار لاله سیراب سر زده است

بر هر گل زمین که چکیده است خون ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۸۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم