گنجور

 
صائب تبریزی

عالم ختن شد از قلم مشکسود ما

جای ترحم است به زخم حسود ما

برهان آدمیت ما، قدسیان بسند

گو شعله زاده ای ننماید سجود ما

خورشید از کدام افق سربرآورد؟

آفاق پر شده است ز گفت و شنود ما

خوردیم بس که سیلی اخوان روزگار

نیلی شد آب چاه ز روی کبود ما

صائب غنیمت است که در سنگلاخ دهر

خندید بخت سبز به روی کبود ما