گنجور

 
صائب تبریزی

در آتش است نعل، نسیم بهار را

رنگ ثبات نیست گل اعتبار را

از برق و باد نعل رحیلش در آتش است

منزل کجاست قافله نوبهار را؟

چون زندگی به کام بود مرگ مشکل است

پروای باد نیست چراغ مزار را

بی طاقتی است قسمت منعم ز جمع مال

از گنج پیچ و تاب بود رزق مار را

روشندلان همیشه به سختی بسر برند

در سنگ زندگی بسرآید شرار را

کم بخت را ز نعمت الوان نصیب نیست

مژگان به خون گل نشود سرخ خار را

چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟

کوته کن این بهانه دنباله دار را!

صائب کنون که دور به کام تو می رود

بشکن به ساغری سر و دست خمار را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۰۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فصیحی هروی

نوروز مهمان شده امشب بهار را

بیدار کن ز خواب به مضراب تار را

دی داد آفتاب سراغ از لب مسیح

در ناخن تو مرهم جان فگار را

بی ناله تو گر همه گیسوی دلبرست

[...]

صائب تبریزی

روی تو سوخته است دل لاله زار را

در غنچه کرده است حصاری بهار را

برده است جستجوی تو آرامش از جهان

از کبک پای کم نبود کوهسار را

ظلم است شستن آیه رحمت به آب تیغ

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را

دست نوازشیست بسر روزگار را

از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب

هر موج گشته شاخ گلی جویبار را

تا جای واکنند کنون بهر گل زدن

[...]

حزین لاهیجی

از چاره عاجزم مژه اشکبار را

ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را

نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق

ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را

دایم شمرده از دل روشن ضمیر خوبش

[...]

قاآنی

مانند‌گربه‌ای که خورد بچگان خویش

خوردند دایگان بچهٔ شیرخوار را

عاشق به لذت لب نانی فروخته

هفتاد سال لذت بوس وکنار را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه