گنجور

 
صائب تبریزی

در آتش است نعل، نسیم بهار را

رنگ ثبات نیست گل اعتبار را

از برق و باد نعل رحیلش در آتش است

منزل کجاست قافله نوبهار را؟

چون زندگی به کام بود مرگ مشکل است

پروای باد نیست چراغ مزار را

بی طاقتی است قسمت منعم ز جمع مال

از گنج پیچ و تاب بود رزق مار را

روشندلان همیشه به سختی بسر برند

در سنگ زندگی بسرآید شرار را

کم بخت را ز نعمت الوان نصیب نیست

مژگان به خون گل نشود سرخ خار را

چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟

کوته کن این بهانه دنباله دار را!

صائب کنون که دور به کام تو می رود

بشکن به ساغری سر و دست خمار را