گنجور

 
صائب تبریزی

دریاب صبح فیض نسیم بهار را

در دیده جا ده این نفس بی غبار را

با درد خود گذار من خاکسار را

از روی گردباد میفشان غبار را

سهل است اگر به خواب شب قدر بگذرد

در خواب مگذران دم صبح بهار را

از چشم او به یک نگه خشک قانعیم

طی کرده ایم خواهش بوس و کنار را

بیرون شدن ز عالم تکلیف، نعمتی است

دیوانه از خدا طلبد نوبهار را

بی اختیار خون ز لب زخم می چکد

نتوان ز شکوه بست دهان خمار را

با روی سخت، خرده ز ممسک توان گرفت

آهن ز صلب سنگ برآرد شرار را

گم می شوند خلق به زیر فلک تمام

گوهر نبندد این صدف بی قرار را

دنبال صید، قطره بی جا نمی زنم

من رام می کنم به رمیدن شکار را

شب زنده دار باش که شب روز روشن است

در چشم باز، دیده شب زنده دار را

تاب شکنجه ات نبود گر ز چشم شور

صائب نهفته دار دل داغدار را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۰۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فصیحی هروی

نوروز مهمان شده امشب بهار را

بیدار کن ز خواب به مضراب تار را

دی داد آفتاب سراغ از لب مسیح

در ناخن تو مرهم جان فگار را

بی ناله تو گر همه گیسوی دلبرست

[...]

صائب تبریزی

روی تو سوخته است دل لاله زار را

در غنچه کرده است حصاری بهار را

برده است جستجوی تو آرامش از جهان

از کبک پای کم نبود کوهسار را

ظلم است شستن آیه رحمت به آب تیغ

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را

دست نوازشیست بسر روزگار را

از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب

هر موج گشته شاخ گلی جویبار را

تا جای واکنند کنون بهر گل زدن

[...]

حزین لاهیجی

از چاره عاجزم مژه اشکبار را

ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را

نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق

ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را

دایم شمرده از دل روشن ضمیر خوبش

[...]

قاآنی

مانند‌گربه‌ای که خورد بچگان خویش

خوردند دایگان بچهٔ شیرخوار را

عاشق به لذت لب نانی فروخته

هفتاد سال لذت بوس وکنار را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه